جمیله علمالهدی: علوم جدید و مدارس مدرن آزادیخواهی را رونق میدهند
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۸۱۱۸۹۲
به گزارش قدسآنلاین به نقل از ایرنا، «جمیله علمالهدی» عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی در مراسم جایزه مصطفی (ص) با اشاره به نقش علم در فروپاشی معنای زندگی تصریح کرد: فروپاشی معنای زندگی را کمابیش در همهجا میتوان دید؛ از خوابآلودگی و سستی جوانان شهرنشین گرفته تا اُفت انگیزه تحصیلی در دانش آموزان و دانشجویان، گزارشهای پُر تکرار درباره انواع نارضایتی شغلی، تحصیلی و زناشویی، آماربزهکاران نوجوان و جوان، شیوع آسیبهای اجتماعی شامل انواع اعتیاد، تنفروشی، دعوا و کشمکش و بدمستی، رونق تجارت انسان و شیوع الکلیسم و بالاخره شیوع عجیب خودکشی صورتهایی از این نوع فروپاشی است که به فروپاشی اخلاقی و اجتماعی منتهی میشود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی افزود: سردی روابط خویشاوندی، با افزایش تنهایی در قالب تکفرزندی، تکوالدی، تکزیستی و همچنین ازدواجهای خارج از تعهد، همه و همه واقعیتهای زندگی است و کمابیش در همهجا دیده میشود.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه به نظر میرسد این شورش سرمستانه جامعه پساتجدد، در الگوهای اقتصادی حاکم بر سیاستهای تربیتی و نهادهای آموزشی ریشه دارد، خاطرنشان کرد: الگوهای اقتصادی در گذشتهای نه چندان دور موفق شدند با نفوذ در نظامهای آموزشی و پژوهشی، ادعایی بزرگ را شکل بدهند؛ ادعای راززدایی از علم و فلسفه و هر تبیینی درباره انسان و جهان.
علمالهدی تأکید کرد: علوم طبیعی و همچنین علوم اجتماعی امیدوارانه در جستجوی تبیینهایی هستند که هرگز به اراده ناشناختهای یا موجودیتی صاحب اراده ولی ناشناخته و غیر قابل کنترل منتهی نشود و این نوع دانش به دو دلیل از مفاهیم رازآلود و اسمهایی مثل شیطان فرشته، جن و روح و مانند آنها خالی شده است؛ یکی تمرکز بر شناخت و تصرف همهچیز و دیگری ترس از مرگ و نابودی.
وی با بیان اینکه علوم جدید آزادی را بشارت میدهند و فرهنگ آزادیخواهی را رونق میبخشند. دانشگاه و مدرسه مدرن که بر کسب علم تأکید دارند، همزمان فرهنگ آزادیخواهی را تلقین میکنند، افزود: اگرچه آزادیخواهی همچون عدالتخواهی و کمالطلبی بخشی از ماهیت انسان تلقی میشود ولی الگوهای اقتصادی حاکم بر مراکز آموزشی و پژوهشی هر سه را، یعنی آزادی، عدالت و کمال را به میل و منفعت گره میزنند.
همسر رئیسجمهور گفت: با توسعه علم و فناوری، آزادیخواهی، عدالتخواهی و کمالطلبی بهصورت گرایش بیشتر و بیشتر به دسترسی آسان و ارزان به میل و منفعت در میآید؛ دیجیتالیشدن منفعت و میل صورتبندیهای متنوعی دارد و نتایج متفاوتی نیز به بار میآورد که یکی از این صورتبندیها در رسانه پدید می آید و به تغییر ماهیت رسانه منجر میشود.
علم الهدی افزود: گویا با افزایش سرعت انتقال از شنیدن به دیدن، وابستگی آزادیخواهی و کمالطلبی و عدالتخواهی به میل نیز شدیدتر و شدیدتر میشود؛ ارزش مطلق میل با طغیان همراه است و طغیان هم جامعه را تهدید میکند و هم طبیعت را؛ از این رو فروپاشی و خودکشی رواج مییابد.
وی با اشاره به اینکه سرگذشت علم نشان میدهد که دستکم در این فروپاشی معنا، عالمان بی تأثیر نبودهاند، تصریح کرد: بدون شک علم بهعنوان یک نهاد اجتماعی با سیاست، دیانت و اقتصاد در تعامل است ولی آنچه شرایط را پیچیدهتر کرده، این است که عالمان به بهانه دوری از جدالهای دینی و سیاسی، بر حقیقت محض تأکید کردند و رویکرد اقتصادی بنگاههای حمایت کننده از مطالعات و تحقیقات را ندیدند. ارزشمند بودن علم حاصل ماتریالیسم فلسفی و رویکرد اقتصادی تحقیقات است؛ در حالی که برخی عالمان علوم انسانی پس از یک دوره نسبتا طولانی انکار، بالاخره ارزشباری علم را پذیرفته و با دیده شک و تردید به یافتههای علمی مینگرند و به همین دلیل مرجعیت علم دچار تزلزل شده است.
عضو هیأت علمی دانشگاه شهید بهشتی با بیان اینکه عالمان علوم طبیعی همچنان رویکرد اقتصادی حاکم بر تبیینهای علوم انسانی را بدون کمترین تأملی پذیرفتهاند، خاطرنشان کرد: آنها ادعاهای افسونزدایی از علم و راززدایی از جهان شناسی و انسان شناسی را باور کرده و اعتقادات خود را پنهان ساختهاند؛ از این رو کار حرفهای دانشمندان یعنی تحقیق و تدریس بهطور عجیب و شتابزدهای از مفاهیم ارزشی تخلیه شده است و تعهد به حقیقت درتعهد به روش، خلاصه شده و از حکمت و فرونسیس چیز زیادی نمانده است.
علمالهدی گفت: پیشفرضهای تحقیقی در مطالعات علوم طبیعی، هم در موضوع و هم در روش، ناخواسته یا خواسته در بستری از سکولاریسم روانشناختی و سکولاریسم جامعهشناختی شکل گرفت. بدین ترتیب علوم مدرن بهکلی بر ماتریالیسم هستی شناختی استوار گشت و کمابیش ایدئولوژی الحاد و بی خدایی در تمام تحقیقات علمی بازتولید شده است.
وی با اشاره به اینکه با این حال تعهد به روش توانست فرقهگرایی مذهبی را در قالب فرقهگرایی علمی توسعه بخشد، تأکید کرد: انحصار روش شناختی با نوعی تخصص زدگی همراه شد و تقریباً بهطور کامل تعصبات متعلق به ایدئولوژی علمی را بر مراکز آموزشی و پژوهشی حاکم ساخت. با توسعه صنعتی جوامع و نیاز مبرم به انرژیهای انسانی و ضرورت تعیین قیمت برای فعالیتهای حرفهای عالمان شامل تحقیق و تدریس و مستشاری و خدمات، کمکم هویت آنها به بازار گره خورد؛ در نتیجه منفعت که آخرین بازمانده هویتی عالمان بود و در جهتدهی به حیات علمی آنها و بازگشت به تعهدات اخلاقی و عقاید مذهبی میتوانست مؤثر باشد نیز، به میل طغیانگر ارباب قدرت و ثروت وابسته شد.
علمالهدی ادامه داد: از این رو در شرایطی که اصحاب دائرةالمعارف و فیلسوفان مدرن مدعی راززدایی از اندیشههای بنیادین و تبیینهای جهان شناختی بودند، برای مثال ناخودآگاه و فراشناخت جایگزین «فطرت» شد و تعلیم و تربیت به تنظیم مجموعهای از فرایندهای ذهنی و مهارتهای رفتاری خلاصه شد.
وی با بیان اینکه بدون شک تنظیمگری لازم است در بستر تلقینات اجتماعی شکل بگیرد و معلم فقط نقش تسهیلگر را دارد، متذکر شد: مرجعیت معلم غیر قابل قبول تلقی میشود. در وضعیتی که مرجعیت علم و عالم و معلم متزلزل شده، نقش عوامل تولید صنعتی در ارزشگذاری و ایجاد تغییرات اجتماعی پُررنگتر میشود تا حدی که ایدئولوژی بازار در هر دو جریان سوسیالیستی و لیبرالیستی از نهاد دین اثرگذارتر و بر جامعه مسلط میشود.
عضو هیأت علمی دانشگاه با بیان اینکه آموزش عالی و آموزش عمومی بر نیاز بازار متمرکزند، عنوان کرد: نیاز بازار نیز بهطور پیچیدهای بر مصرف نامتوازن منابع انرژی طبیعی برای رفع نیازها و اشباع میلهای انسان تمرکز دارد؛ ارتباط دانشگاه و صنعت از یکسو به صنعتی شدن آموزش کمک کرده و از سوی دیگر تربیت را که بر انگیزش متمرکز است، به تجارت گره میزند. در نتیجه برخلاف تلاشهای متخصصان علوم تربیتی روز به روز دانشگاه و مدرسه به کارخانه و بنگاه شباهت پیدا میکنند و بهجای عالمپروری، دستاندرکار شاغلپروری میشوند. بدین ترتیب با بحران هویتی روبهرو هستیم که ناشی از فروکاست هویت اجتماعی به شغل است؛ یعنی یا شغل داری یا وجود نداری. توسعه اشتغال با توسعه بازار و توسعه بازار با مصرف منابع انرژی رابطه دارد.
علمالهدی در پایان گفت: ذیل رویکرد اقتصادی حاکم بر علوم انسانی از فلسفه گرفته تا جامعهشناسی و روانشناسی به تدریج دانشمندان علوم پایه و علوم مهندسی و علوم پزشکی، در شرایطی به توسعه دانش مشغولند که باید میان باورهای اخلاقی و اعتقادی خود با باورهای علمی مرزهای نفوذناپذیری برپا کنند؛ آنها مجبورند سُنَّتهای تحقیق و تدریس را بهکلی از سیاست، دیانت و همه امور ارزشی بهجز منافع اقتصادی دور کنند. این سُنَّتها بدون شک به تقویت سیطره خواسته بر خِرد و ارزش مطلق میل می انجامد.
منبع: خبرگزاری ایرنامنبع: قدس آنلاین
کلیدواژه: اقتصادی حاکم رویکرد اقتصادی آزادی خواهی علم الهدی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.qudsonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «قدس آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۸۱۱۸۹۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سندروم استکهلم در مدارس ابتدایی/ کودک آزاری مدرن: تلقین حس ناکافی بودن!
عصر ایران؛ امید خزانی*- سندروم استکهلم پدیدهای روانی است که قربانی با آزارگر خود و یا گروگان با گروگانگیر حس همدلی و حتی وفاداری دارد! اما ارتباط این موضوع با مدارس ابتدایی و کودکان معصوم چیست؟
ما - والدین که فرزندانمان را مال خود و نه از خود میدانیم - با این فرشتگان معصوم کاری میکنیم که بیشباهت نیست به پدیده سندروم استکهلم و همدلی با گروگانگیران که برخی از مدارس ابتداییاند.
این تمثیل از آن روست که والدین با دستان خود فرزندان خود را به مدارسی میسپارند که با جان و جسم کودکانشان چون یک گروگان رفتار کنند و حتی در این روند نهایت همکاری را نشان میدهند و حتی خواستار فشاری بیشتر(شما بخوانید آزاری بیشتر) از جانب مدرسه متبوع میشوند.
در مطلبی که چند سال قبل با عنوان " آموزش فرزند یا فرزندکُشی " در اینجا ( لینک) منتشر شد، مقایسهای تطبیقی با کشورهای دنیا در روند آموزش ابتدایی آورذه شد که نشان می داد ساعات آموزش ابتدایی در ایران از متوسط آموزش دنیا ۳۰۰ تا ۴۰۰ ساعت بیشتر است و این با همکاری والدین صورت میپذیرد که به نظر نویسنده فاجعهبار است چون در گذر زمان موجب فرسودگی کودکان در بستر آموزش میشود. اخیرا کودکی ۹ ساله از نزدیکان را دیدم که در اثر فشار بیش از حد درسی والدین تحصیلکردهاش و الزام آنها برای آمادگی آزمون دچار اسپاسم عضلانی شده و در واقع کودکیاش به تاراج رفته بود! از این رو 7 نکته را در زیر یادآور میشوم:
۱. اگر پدران سنتزده ما خطاب به معلمان میگفتند " گوشت فرزندم مال تو استخواناش مال من! " ؛ این روزها خیلی از والدین مجوز شدیدتر برخوردها را به مدارس فرزندانشان می دهند اما نه در قالب تنبیه بدنی بلکه بسی فراتر؛ تلقین دایمی حس ناکافی بودن! دقت بفرمایید برای یک کودک ۷ تا ۱۰ ساله!
۲. بارها شاهد بوده ام که والدین از مدارس متبوع شان خواسته اند که فرزند ۹ ساله آنها را برای آزمون آماده کنند . آزمونهای بی پایانی چون مدارس تیزهوشان ؛ آزمون مدارس خاص( شما بخوانید مراکز گروگانگیری ویژه) و غیره.
اهداف دوره ی آموزشی ابتدایی کم و بیش در اکثر کشورهای پیشرفته و حتی با تعریف یونسکو بر ۳ مبنای زیر استوار است : یادگیری مبانی سواد و اعداد؛ یادگیری مهارت های اجتماعی و ایجاد شوق و علاقه برای یادگیری !! در کجای این هدف گذاری جهانی آماده سازی برای آزمون های خاص گنجانده شده است که شمای والدین روان کودک ۹ ساله تان را آزار می دهید و حتی بابت آن هزینه می پردازید؟ این اتحاد والدین و مدارس علیه یه کودک ۸-۹ ساله چه منطق و مبنایی جز کودک آزاری می تواند داشته باشد. البته همه کودکان در اثر فشارهای اینچنینی دچار اسپاسم عضلانی نمی شوند اما آثار ماندگار مخرب روحی بر وجودشان می نشیند! از دوره ابتدایی همان را انتظار باید داشت که عقلای جهان بر آن اجماع کرده اند!
۳. هر نوع آموزش با عنصر انضباط ( دیسیپلین) گره خورده است. گزاره های آموزش در فضای شاد و غیره لزوما در مقام عمل جوابگو نیستند. آموزش برای کودک دوره ابتدایی با محدودیت انضباط پذیری و زمان حداقلی سرو کار دارد. ظرفیت انضباط پذیری یک کودک دوره ابتدایی بسیار محدود و شکننده است. این محدودیت ها قابلیت توسعه دارند اما قطعا در افق ۱۲ ساله باعث فرسایش آموزشی خواهند شد!
۴. بقول فرنگی ها " شیطان در جزییات است " بسیاری از آزمون های متداول آموزشی از جمله achievement test , proficiency test و competency test و Aptitude test که نسخه بومی شده آنها در مدارس ما نیز استفاده می شود با ده ها متغیر و پارامترهای اجرایی و نیروهای مجرب آموزش دیده قابلیت اجرا و نتیجه درست دارند! با زیرساخت های موجود سخت افزاری و نیروی انسانی اشغال در اکثر مدارس ابتدایی نتایج درستی برای این آزمون ها متصور نیست!
۵. آموزش و در کل علوم انسانی بسیار ظریف و شکننده است و از قوانین پوزیتیویستی تبعیت نمی کنند. به این معنا که از درستی گزاره الف و گزاره ب لزوما درستی گزاره ج حاصل نمی شود. اگر موفقیت فرمول واحدی داشته باشد که ندارد آن فرمول در مورد فرزند شما با متغیرهای زیادی سروکار خواهد داشت و لزوما نتیجه نخواهد داد. آنچه که برای موفقیت در اکثر مدارس پایه و ابتدای ما ریل گذاری شده با نوعی آزار و خشونت پنهان گره خورده است و ره به ترکستان می برد ! جاده با کیفیت ؛ خودرو استاندارد ؛ راننده مجرب و ساعت رانندگی استاندارد سفر ایمن را به دنبال دارد !
۶. بارها شنیده ایم که برای ساختن یک کشور از مدارس ابتدایی شروع کنید و نیک می دانیم که کشورهای توسعه یافته ۱۰ درصد تولید ناخاص داخلی را صرف آموزش بویژه آموزش پایه می کنند و آموزش پایه درست از وظایف ذاتی دولت هاست ! بله همه اینها درست است اما عجالتا در فقدان این درایت ها از تبدیل فرزندتان به ربات آزمون دهنده بپرهیزید!
۷. به پشتوانه دو دهه تجربه در آموزش عرض می کنم اکثر برنامه هایی که در قالب فوق برنامه در مدارس غیردولتی ارایه می شود فاقد عمق لازم است و غالبا سطحی است. برای مثال ۳ سال زبان فوق برنامه مدارس تقریبا معادل ۸ ماه آموزش در موسسات معتبر زبان است!
پی نوشت: هر نوع آموزش در هر سطحی که در دوره کودکی ( زیر ۱۲ سال) متصور است قابلیت جبران در دوره نوجوانی را داراست اما و هزار اما که کودکی از دست رفته هرگز جبران پذیر نیست چه برسد به آزار و آسیب های روحی که عمری ممکن است گریبانگیر کودک شما باشد.
---------------------
*دکتریِ آموزش